احساسم درد میکند...
احساساتم نم کشیده است...
انگار چیزی برای گفتن ندارد...
هر چه صدایش میکنم ساکت است..
با هیچکدام از این عابرها کاری ندارد
شاید مریض شده اند..
تو هیچ دکتری میشناسی؟...
نه...اصلا بی خیال...اینطوری بهتر است
وقتی ساکت یک گوشه بنشیند و مزاحمتی ایجاد نکند
خیالم راحت تر است..
بهتر میتوانم فکر کنم
بدون هیچ احساسی...
میدانی...افکارم ورم نکرده اند...
گره خورده اند..
گاهی فکرهای زیادی هستند که منتظرند نوبتشان شود..
ولی من هیچ اولویتی برایشان ندارم
همه با هم در سرم می پیچند و یک دفعه گره میخورند...
احساسم نم کشیده انگار..
احساسم درد میکند
افکارم ورم کرده...
انگار هر روز کسی چاقویی را تا دسته در من فرو می کند...
و من...
سگ جان تر از آنم که بمیرم
دلم..
چینی بند زده ایست که هر روز میشکند و خوردتر میشود
انگار محو شده ام
دلم تنگ است...
دلم برای خنده هایم تنگ شده...
دلم برای راضی تنگه
خدای من
تو با منی؟
پس چرا نمیبینمت؟
خدای من
دلم تنگ است
برای تو
خدایا چشمهام خسته شدند از دستم
این کیسه اشکی که گذاشتی تو سر بنده هات
چرا هی پر میشه باز؟
پس چرا هیچ وقت خالی نیس؟
خسته شدم از خودم
خدایا کجایی؟
203439 بازدید
300 بازدید امروز
206 بازدید دیروز
3473 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian